+93-747-159-153 — pphs1394@gmail.com
photo5

ممنونم از پگاه و پگاهیان

April 29, 2020

محمد امان مهریار

…………….

دلو ۱۳۹۴ خورشیدی بود. تازه از دانشگاه فارغ شده بودم و در چندین مکتب خصوصی (CV) بردم. عصر روز بود که در شعبه نمبر۲ پگاه واقع سرکاریز رسیدم. خانم زاهدی سرمعلم بود. اسنادهای مورد نیاز را از من گرفت. پرسید که از کدام دانشگاه فارغ شده اید؟ گفتم از دانشگاه تعلیم و تربیه کابل. تبسمی کرد و گفت ما هم به فارغان تعلیم و تربیه ارجحیت می‌دهیم. شما حتما گزینه مناسب برای پگاه هستید. اسناد شما بررسی می‌شود. ممکن در جریان همین هفته برای شما زنگ بزنیم. اگر در جریان هفته زنگ نزدیم، شما دیگر منتظر نباشید.

دو نکته در همین گفت و گوی کوتاه من با خانم زاهدی برایم جالب بود. یکی ما به کسانی که تعلیم و تربیه خوانده ارجحیت می‌دهیم و دیگر اینکه در جریان اگر زنگ نزدیم، منتظر ما نباشید. با خود گفتم این کار شرافت مندانه است. یکی اینا واقعا معلم کار دارند و دیگر اینکه مردم را سرکار نمی‌گذارند. در جریان هفته معلوم می‌شود و خاطرم جمع. فردای آن روز ساعت ۱۱:۳۰ پیش از ظهر، در جریان جشن فراعت بودم که زنگ مبایلم به صدا در آمد. شماره ناشناس بود. با خودم گفتم حتما از کدام مکتب است. حدسم درست بود. دکمه سبز وصل را فشار دادم و از آن سو، بعد از معرفی و احوال پرسی مختصر، گفت: امروز ساعت یک در مکتب برای مصاحبه تشریف بیاورید. گفتم من که خیلی دورم و مصروف یک کارم. ممکن دیر برسم. گفت عیب ندارد. ما تا چهار عصر در مکتب هستیم. شما چهار هم اگر برسید خوب می‌شود. ترسیده بودم که من در سرک هشتاد متره میدان هوایی و یک بجه نمی‌توانم برسم. حالا حتما خواهد گفت: متاسفم. ما برنامه خود را همین طور تنظیم کرده ایم، پس از ما و شما نمی‌شود. چون از دوستانم همچون حرف‌ها را شنیده بودم. این برخورد هم‌ جالب بود و مرا شیفته‌ی پگاه می‌کرد.

برنامه ساعت دو عصر تمام شد و خود را با عجله رساندم مکتب؛ خانم زاهدی گفت باید شما در پل خشک، کوچه باتوریان بروید. دوان دوان خود را رساندم.

اولین بار با استاد سروش بر خوردم. با صمیمیت و مهربانی احوال پرسی کرد. بعد گفت: شما را برای مصاحبه خواسته بود؟ گفتم: بلی. لبخند زد و ادامه داد. پس شما چند دقیقه منتظر باشید. فعلا مسوولین مصاحبه با یک استاد دیگر مصاحبه دارند. گفتم درست است. دو یا سه دقیقه گذشت که استاد سروش برگشت و گفت بیا بریم.

ساختمان وسطی رفتیم. رو به روی اداره مالی که چند سال زمستان، اتاق زمستانی معلمان بود، رسیدیم. استاد سروش دروازه را باز کرد و مرا داخل رهمنایی کرد. خودش برگشت. استاد ابرم و استاد رهیاب روی یک دراز چوکی نشسته بودند و من هم رو به روی شان روی دراز چوکی دیگر نشستم. میزی وسط ما قرار داشت. استاد ابرم با لبخندی احوال پرسی کرد.

مصاحبه شروع شد که تا امروز برایم نشاط دهنده است. چند نکته اش را می‌خواهم شریک سازم. استاد ابرم پرسید که در کنار کتاب و جزوه‌های درسی دانشگاه چه کتابهایی را در مورد ادبیات خواندی؟ من، پنج شش کتاب را نام گرفتم. باز گفت: در کنار ادبیات در حوزه‌های دیگر مثل مکاتب فکری بشری با کدام مکتب، کدام نویسنده شرقی و غربی آشنایی داری؟ اثار مرتظی مطهری، شریعتی، عبدالکریم سروش، اندکی از نیچه، البرکامو و ..‌. را نام بردم. استاد ابرم تبسمی کرد و گفت اگر چندی از کتاب “بسط تجربه نبوی” سروش بگویی! اندکی توضیح دادم که سروش در این کتاب، خاتمیت پیامبر و مفهوم خاتمیت پیامبر را مورد بحث قرار داده است. اینکه انسان در تاریخ دکترای خود را گرفته و دیگر پیامبری نخواهد آمد. بلوغ فکری و عقلی انسان برایش کافی است و نیاز به آمدن پیغمبری نیست. مسلمان و سایر انسان‌ها باید تجربه پیامبرانه را بسط دهند.

استاد ابرم لبخند می‌زد و راضی به نظر می‌رسید. استاد رهیاب داشت چیزی می‌نوشت. مصاحبه تمام شد و استاد ابرم همان گپ‌های خانم زاهدی را برایم گفت که اگر در جریان هفته زنگ نزدیم شما منتظر نباشید. باز رفتم در فاز بی اعتمادی. وای آخر چه خبر است. مگر هفت خوان رستم است. برگشتم و ناراضی بودم. در مسیری راه چهرهای استاد ابرم، استاد سروش و استاد رهیاب در ذهنم مجسم می‌شدند. دلهره ام زود ته نشین شد. جریان مصاحبه ام را مرور کردم گفتم حتما در خوان بعدی دعوت می‌شوم. شب که اتاق رسیدم و با خود گفتم اینا خیلی مسوولانه و عمیق کار می‌کنند. بهترین شیوه‌ی استخدام را دارند. خواست های شان از معلم چقدر مسوولانه و آگاهانه اند. من در کنار جزوه های درسی باید مطالعه داشته باشم. به جریان های فکری شرق و غرب خود را بر سانم. پیش خود تحلیل می‌کردم. آری، من بشری بیندیشم. فرا جغرافیایی و فرافرهنگی بیندیشم. انسانی از خود بیگانه و مچاله شده در محدودیت‌های قومی، دینی، مذهبی و .‌.. نباشم.

سخنان و خاطرات آموزنده بعد از پذیرفته شدن در لیسه پگاه و سه بار جواب شدنم در جریان نیمه اول سال ۱۳۹۵ دور و دراز است.

فقط می‌خواهم به یاد روزهایی که معلم در پگاه بودم به عنوان یک شهروند افغانستانی، از پگاهیان بابت همکاری‌هایش با من از همکاری‌های معنوی، دادن فرصت کار، دادن فرصت برای ابراز وجود کردن در اموری علمی، فرهنگی و گرد آوری جزوه های درسی صمیمانه سپاسگزاری کنم. ممنون از شما پگاه و پگاهیان! یاد و خاطرات نیکوی تان همیشه با من است. امیدوارم فرصت و مجالی از کرونا پیدا کنم. سر مان به سلامت باشند، جبران کنم. استاد سروش گرامی سپاسگزاری ویژه از شما بابت همکاری ویژه سال ۱۳۹۸ دارم. نامت بلند بادا!

استاد ابرم، استاد سعادت و استاد سروش، در سنگ سنگ بناهایِ هستیِ من به عنوان معلم، نشان دستان شما اند. لطف و مهربانی‌های شما گلِ سرخِ خاطرات من در جغرافیای معلمی اند. یاد تان نگین درخشنده‌ی هستی معلمی من اند. بدان نگاه می‌کنم. بدان لبخند می‌زنم و بدان شرافت و دوستی را نظاره گرم.

بی‌انصافی است که معارف افغانستان قدر شناس خانواده شما نباشد. آری، نهایت بی‌انصافی است. بی‌انصافی است که دانش‌آموزان و خانواده‌های شان مدیون و قدردان تان نباشند.

در آشفته ترین نقطه‌ی تاریخ، زمانه‌یی که جهان دارد در گرداب کرونا غرق می‌شود، پگاه با حفظ جان تان در قرنتینه دروازه‌های دانش را گشوده نگهداشته اند. شما را به امید و زندگی دعوت گر اند. از آغاز ماه نخست تعلمیمی، همه شاهد بودیم که بدون ضیاع وقت تدابیر مسوولانه در قبال فرزندان شما گرفت. تدریس آنلاین را برنامه ریزی کرد. روزگاری که برای دیگران ناممکن به نظر می‌رسید.

آموزگاران و همکاران و دوستان گرامی در پگاه، کسانی که کارمند این مکان عِز و شرف هستید، بی انصافی است که با تمام وجود از آدرس پگاه در خدمت معارف نباشید. پگاه، شما را در بدترین شرایط جز خانواده خود دانسته و بالاتر از پنجاه خانواده‌تان را با حفظ و حضور شما فرصت برای بقا داده است.

آموزگاران مکاتب خصوصی هستند که این روزها نا امید و چشم به بقا دارند. پگاه شغل همکارانش را حفظ کرده و این روزهای بد را تبدیل به شرافت در روزگار بی‌شرفی و بی تفاوتی کرده است.

پگاه، نامت بلند باد!

ممنونم!

0 0 votes
Article Rating
Subscribe
Notify of
guest
0 Comments
Inline Feedbacks
View all comments
0
Would love your thoughts, please comment.x
()
x