+93-747-159-153 — pphs1394@gmail.com
122432451_3355282444567170_2903246249490542946_o

کاش صلح واقعی بیاید

December 31, 2020

به کاغذ درشت و چار کنج شکل دار که تخم مرغ ها ردیف چیده شده بود نگاه می کند. فقط چهار تخم مرغ فروخته است.‌ لبخند غمگینی می زند. به آسمان ابری نگاه می کند ابرها آماده باریدن اند. دوباره نگاهی به تخم مرغ های روی دستش می اندازد و با خود می گوید اگر بیشتر تلاش کنم تخم مرغ های بیشتری می فروشم. با خستگی که از شانه های افتاده اش معلوم است، میان ازدحام پا می گذارد تا تخم مرغ های بیشتر بفروشد. باران هر لحظه تند و تندتر می شود. قدم های او نیز هم گام با باران تندتر می شود. نگاهی به کفش هایش می اندازد. کفش های سیاه و خاکی اش را باران تمیز شسته است و دو انگشت پایش از پارگی کفش بیرون زده است و انگار می‌خندند. شلوار سیاه پینه بسته اش و کت قهوه یی رنگ چرکین اش کمی خیس شده اند. دستی به موهایش می کشد. ابروهای قهوه یی کم رنگ و چشمان قهوه یی تیره که معصومیت بچه گانه ای درون اش می درخشد، با بینی باریک و نسبتا پهن اش ‌کمی همخوانی دارد، اما صورت پر از لکه و خال آفتاب سوخته اش به پسر دوازده ساله نمی ماند. مردم پراگنده شدند و عده یی با بیتابی در جستجوی جایی برای پنهان شدن از باران اند. بعضی ها با چترهای رنگی بی خیال از پیاده روها می گذرند و باران هیچ حسی برای شان ندارد. همه جا خلوت می شود و جز از صدای قطراتی که به زمین می خورند و موترهایی که به سرعت از سرک می گذرند، صدایی دیگری به گوش نمی رسد. پرچم بلندی با رنگ های سیاه، سرخ و سبز خیس از آب با وزش تند باد می رقصد. نگاه های قهوه ای تیره اش فراتر از رنگ ها را می بیند. چه چیزی در این رنگ ها نهفته است؟ آیا تاریکی و خون، روزی سبز خواهد شد؟ با خود می گوید وای اگر صلح بیاید… ادامه جمله اش را درد خفیفی در گلویش می خشکاند. تخم مرغ های خیس از دستش به زمین می افتند. دستان و پاهایش حرکات ناموزونی پیدا می کنند، خش خشی راه گلویش را می بندد و کف سفید و تلخی از دهانش بیرون می زند. دوباره تشنج کرده بود. نگاهش هنوز روی پرچم است. هنوز نتوانسته بود فراتر از رنگ ها را ببیند. به زمین می افتد و نگاهش در سیاه تاریک گم می شود. چشمانش را که باز می کند لباس سفیدی پوشیده است. آدم های اطرافش همه لباس سفید پوشیده اند، اما چرا؟ شور و هیاهویی برپاست. پرچم های صلح همه جا دیده می شود و کبوترهای سفید که آزادانه میان آبی آسمان پرواز می کنند. کمی فکر می کند و می گوید: نه، این واقعی نیست، حتما من خوابم. نکند پشت این کبوترها عقاب های وحشی باشد. نکند این لباس سفید لباس سیاه شود. نکند من لایق خوشبختی نیستم. چقدر باید درد و رنج بکشد تا رویاها و واقعیت زندگی اش به هم پیوند بخورد و باور کند روزی حالش خوب می شود، روزی شاد زندگی می کند، روزی دروغ و فریب می میرد و صداقت و پاکی متولد می شود. کمی احساس سردی می کند. به دنیای واقعی برمی گردد، بیدار می شود. پیرمردی کنارش نشسته است. پیرمردی با گونه های افتاده، صورت پر از چروک و ریش سفید و دستان پینه بسته. با بیدار شدن او می گوید: پسرم تشنج کرده بودی، حالا بهتری؟ بعد مقدار پولی از جیب کت کهنه اش برمی دارد و رو به او می گوید: پسرم، کل تخم ها شکست. ای پیسه ره بگیر و تخم مرغ بخر. خدا مهربان است. بخیز هله دیگه. پسر به پیرمرد نگاه می کند. رنگ نگاهش را خوب می داند چون نگاه هردو شبیه هم اند. نگاه درد، رنج، تحمل و بردباری. از جایش بلند می شود به تخم هایی که زیر تایر موتر له می شوند نگاه می کند؛ درست شبیه سرنوشت او که زیر پای جنگ له شده است. چه کسی برای او تصمیم می گیرد؟ چه کسی مسوول درد نهفته ی درون اوست؟ چه کسی قاتل آرزوهایش است؟ چه کسی به او اهمیت می دهد؟ سرنوشت او و بچه هایی مثل او که مجبورند این گونه زندگی کنند برای چه کسی مهم است؟ آرام با خود زمزمه می کند کاش زندگی کردن فراتر از فقط زنده بودن باشد. صلح یک مفهوم بیگانه است. صلح نوشته روزنامه هایی است که مردی با آن بولانی داغ اش را می پیچد. صلح نوشته روزنامه هایی است که مردی بی پروا روی آن می نشیند، زنی بی پروا شیشه هایش را با آن پاک می کند. صلح عنوان درس کتابی است که کودکی تلاش به حفظ آن دارد. صلح نقاشی کبوتر سفیدی است که با زحمت روی کاغذ رنگ می گیرد. صلح فقط کلمه ایست که موضوع تکراری نوشته هاست. صلح شعاری تکراری است که بی اهمیت شده است. صلح هنوز نامفهوم است میان مردمانی که دوست ندارند همدیگر را بپذیرند. صلح واقعی فقط یک رویاست. پوزخندی می زند و می گوید حتا برای صلح هم باید مبارزه کرد تا به دستش آورد. کاش این مبارزه پیچیده تمام شود. کاش صلح واقعی بیاید وای اگر صلح بیاید.. و دوباره جمله اش را ناتمام می گذارد و با نگاهی سرد و خسته می رود تخم مرغ های بیشتری بخرد قبل از اینکه دست خالی به خانه برگردد.

نویسنده: فرزانه سکندری

0 0 votes
Article Rating
Subscribe
Notify of
guest
0 Comments
Inline Feedbacks
View all comments
0
Would love your thoughts, please comment.x
()
x